Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


آرامش مطلق

غضنفر:برو یه نوشیدنی واسم بگیر پسرش:کولا یا پپسی غضنفر:کولا … پسرش:دایت یا عادی غضنفر:دایت … پسرش:قوطی یا شیشة غضنفر:قوطی پسرش:کوچک یا بزرگ غضنفر:اصلا نمیخام واسم اب بیار پسرش:معدنی یا لوله کشی غضنفر: اب معدنی پسرش:سرد یا گرم غضنفر:میزنمتا پسرش:با چوب یا دمپای غضنفر:حیوون پسرش:خر یا سک غضنفر:گمشو از جلو چشام پسرش: پیاده یا با دو غضنفر:با هر جی برو فقط نبینمت پسرش:باهام میای یا تنها برم غضنفر:میام میکوشمت ا پسرش: با چاقو یا ساطور غضنفر:ساطور پسرش:قربانیم میکنی یا تیکه تیکه غضنفر:خدا لعنتت کنه قلبم وایساد پسرش: ببرمت دکتر یا دکترو بیارم اینجا . . . . . . . . . غضنفر مُرد!

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت18:12توسط Aramesh.love | |

شما هم قبل از خاموش کردن لامپ وامیستین مسیر برگشت به جای خوابتون و جای گوشیتون رو از حفظ میکنین یا فقط من اینجوریم !؟ *لطفا جواب سوال را در قسمت نظرات برام بزارید....*

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت18:10توسط Aramesh.love | |

به نام خدای من ون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد. آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، “خواهش می کنم اجازه بده برم خونه…” یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، “میشه لطفا یک یکم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام.” همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، “چرا این کار رو می کنی؟” پسر پاسخ داد، “وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند.” همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره… بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش. مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند….هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار حال می کنه. بعد از چهل سال، مرد در گذشت، یک نامه برای زن گذاشت، ” عزیزترینم، لطفا منو ببخش، بزرگترین دروغ زندگی ام رو ببخش. این تنها دروغی بود که به تو گفتم— قهوه نمکی. یادت میاد اولین قرارمون رو؟ من اون موقع خیلی استرس داشتم، در واقع یک کم شکر می خواستم، اما هول کردم و گفتم نمک. برام سخت بود حرفم رو عوض کنم بنابراین ادامه دادم. هرگز فکر نمی کردم این شروع ارتباطمون باشه! خیلی وقت ها تلاش کردم تا حقیقت رو بهت بگم، اما ترسیدم، چون بهت قول داده بودم که به هیچ وجه بهت دروغ نگم… حال من دارم می میرم و دیگه نمی ترسم که واقعیت رو بهت بگم، من قهوه نمکی رو دوست ندارم، چون خیلی بدمزه است… اما من در تمام زندگیم قهوه نمکی خوردم! چون تو رو شناختم، هرگز برای چیزی تاسف نمی خورم چون این کار رو برای تو کردم. تو رو داشتن بزرگترین خوشبختی زندگی منه. اگر یک بار دیگر بتونم زندگی کنم هنوز می خوام با تو آشنا بشم و تو رو برای کل زندگی ام داشته باشم حتی اگه مجبور باشم دوباره قهوه نمکی بخورم. اشک هاش کل نامه رو خیس کرد. یه روز، یه نفر ازش پرسید، ” مزه قهوه نمکی چیست؟ اون جواب داد “شیرینه”

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت18:5توسط Aramesh.love | |

اینجا زمین است و رسم آدم هایش عجیب... اینجا گم که میشوی به جای اینکه بدنبالت بگردند در عوض فراموشت میکنند...

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت17:52توسط Aramesh.love | |

هرگز نخواب کوروش ... دارا جهان ندارد_سارا زبان ندارد_رستم در این هیاهو (گرز گران ندارد)! روز وداع خورشید_زاینده رود خشکید_زیرا دل سپاهان_نقش جهان ندارد! برنام پارس دریا*نامی دگر نهادند*گویی که آرش ما تیروکمان ندارد! دریای مازنی ها_برکام دیگران شد! دارا کجای کاری؟دزدان سرزمینت بربیستون نوشتند (اینجا خدا ندارد!) هرگز نخواب کوروش /ای مهر آریایی / بی نام تو وطن نیز | نام و نشان ندارد! |

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت17:40توسط Aramesh.love | |

بعضی ها وقتی کاری داشته باشند دوستت هستند! بعضیا وقتی گیر میکنند دوست هستند! بعضی ها نیستند و وقتی هم هستن بهتره نباشند! بعضیا نیستند وادای بودن رو در میارند! بعضی ها در عین بودن هرگز نیستند! بعضی های دیگر هم بطور کلی هستند ولی آدم نیستند! آنهای دیگری هم که آدم هستند_نیستند!

+نوشته شده در 27 / 3 / 1393برچسب:,ساعت17:35توسط Aramesh.love | |

نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت پسرم یک بهار /یک تابستان/یک پاییز و یک زمستان را دیدی. از این پس همه چیز این جهان تکراریست جز مهربانی......

+نوشته شده در 28 / 3 / 1393برچسب:,ساعت17:25توسط Aramesh.love | |